حوالی عشق

به یاری خداوند منان و عنایات حضرت صاحب الزمان (عج) قصد داریم تا در عرصه فرهنگ و دغدغه های فرهنگی مد نظر مقام معظم رهبری فعالیت کنیم و به مدیریت جهادی اشاره شده از سوی ایشان نزدیک شویم.
انشاالله...

http://www.uplooder.net/
موضوعات در حوالی عشق
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

نهاد «امر به معروف و نهی از منکر»، به‌عنوان یک «نهاد»، هنوز در انقلاب اسلامی تحقق نیافته است؛ این را می‌شود در آخرین جمله‌ای که پدیده «شهید علی خلیلی/ ۱۹ساله» برای رسانه‌ها گفت، فهمید.

 

آن جمله را گفت و دیگر تا شهادت، با هیچ میکروفونی سخن نگفت، شاید به این خاطر که این جمله، معجزه‌گون، به‌عنوان آخرین جمله او به یک آموزه ماندگار جامعه‌شناسی انقلاب اسلامی تبدیل شود.

 

 

 

قضیه

 

پدیده» شهید علی خلیلی/ 19ساله «، از آن بابت یک» پدیده «بود که از آغاز ماجرای مضروب شدن ایشان در تیرماه 1390، تا روز یک‌شنبه، سوم فروردین‌ماه 1393 که به شهادت رسید، آیینه‌ای شد که بسیاری از مسائل اینجامعه را منعکس کرد. از دخترانی که از آزادی خود برای ول‌گردی شبانه استفاده می‌کنند، از پسرانی که از آزادی خود برای دختربازی استفاده می‌کنند، از مدیران نوزده...، نوزده...، نوزده... بیمارستانی که از آزادی خود برای نپذیرفتن بیماران رو به مرگ استفاده می‌کنند، و از...

 

 

 

این پدیده، حالا حالا‌ها جای تحلیل دارد...

 

 

 

شهید علی خلیلی، طلبه جوان 19ساله‌ای که برای دفاع از دو دختر، به کمک رفته و مضروب شده بود،‌‌ همان جوانی است که 19 بیمارستان درمان او را قبول نکردند و بعد از سکته مغزی و در کما رفتن، خداوند به او جانی دوباره داد تا 2 سال دیگر چشم در چشم مردم شهر راه برود تا شاید کسی خجالت بکشد! اما... ضاربان یا الآن دیگر باید گفت قاتلانش آزادند و او بعد از 2 سال نمایش مظلومیت و مهجوریت امر به معروف و نهی از منکر، به فیض شهادت نایل شد.

 

 

  • پوریا نجفی

عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.

می‌گفت:«کسی نفهمه زخمی‌شدم.همینجا مداوام کنید».دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد.

یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید.

گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم.

گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی،چی شد یهو از جا پریدی»؟

گفت:«بهت میگم.به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی.

وقتی توی اتاق خوابیده بودم،دیدم خانم فاطمه زهرا(س)اومدند داخل.فرمودند:«چیه؟چرا خوابیدی؟»؟ عرض کردم:«سرم مجروح شده،نمی‌تونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:«بلند شو بلند شو،چیزی نیست.بلند شو برو به کارهایت برس»

 به خاطرهمین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌حسینیه فاطمه‌الزهرا ساخته است…

  • پوریا نجفی

ایام فاطمیه بود و جایی برای هیات پیدا نمی کردیم. بچه ها خیلی تو فکر بودن و غصه می خوردن… به بچه ها پیامک زده بود که:

بچه ها ناراحت نباشید جایی برای هیات پیدا نشده. مادرمون حضرت زهرا هم جایی برای گریه کردن نداشت و به یه خرابه پناه برده بود برای گریه

  • پوریا نجفی

نکته بسیار قابل تامل از استاد صفایی

خودتان را دست کم نگیرید


  • پوریا نجفی

گوش و چاقو

۰۶
فروردين

محمد رضا خردمندان، فیلمساز جوان خوش آتیه، مستندی دارد به نام روایت نحل ، در باره چند طلبه جوان که برای تبلیغ به روستاهای محروم کرمان رفته اند. یکی از طلبه ها خاطره ای شنیدنی دارد:
همراه استادمان پشت یک وانت از کنار روستایی می گذشتیم. جوانی مادر پیرش را به باد کتک گرفته بود. استاد به راننده گفت: زود ماشین را نگه دار! باید جلوی این جوان را بگیرم.
به ایشان گفتیم جوان عصبانی است. جلو بروید، به شما حمله می کند. استاد گفت: بگذار حمله کند. این کتک حق من است؛ چرا که منِ مبلغ به این جوان یاد نداده ام با مادرش چگونه رفتار کند!”

ماجرای حمله به مربی مجاهد، شهید علی خلیلی ، برای من و مای مدیر و فعال فرهنگی این پیام را دارد که کارمان را درست انجام نداده ایم. اگر بحث حق و حق دار باشد، این تیغه چاقو که گوش و گردن علی را درید، حق کسانی دیگر بوده است. خون علی و امثال علی بر گردن من و ماست. خدا کمک کندگوش مان را باز کنیم.

 

  • پوریا نجفی

حجت الاسلام والمسلمین بهنام حشمدار/سخنران هیات و مربی مجاهد، شهید علی خلیلی

 

1-      اولش فکر می کردم شاگردمه. همیشه برای کارهاش با من مشورت می کرد. ولی اون شب غیرتش فرصت مشورت نداد و رفت جلو. نمی تونست که نره

 

بعدها که حالش کمی روبه راه تر شده بود بهش گفتم : داش علی! فکر نکردی شب نیمه شعبان که بعضی از این جوون ها تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟.. با اون صدای گرفته ی با نمکش در حالی که می خندید گفت: می دونستم دست به چاقو می برن، ولی نمیشد وایسم و نگاه کنم که یه زن رو دارن به زور سوار ماشین می کنن… من که از این همه شجاعت و مردونگیش شرمنده شده بودم، دیدم که شاگردم، معلمم شده و به من درس مردونگی میده. که اگه مرد باشی، لحظه ای بر تو می گذره که نمی تونی بمونی و نگاه کنی… شبیه مادرش بود. نتونست بمونه و جلو نره. هرچند که اون ور طناب چهل مرد جنگی باشن

یکی از شاگردان شهید علی خلیلی:

2-      مدتی از آشنایی من با علی آقا می گذشت. در طول این مدت همیشه توی کارهایم کمکم می کرد… طلبه ی نورانی و خاکی ای که مربی من شده بود، من رو به این فکر انداخته بود که طلبه بشم. بهش گفتم علی آقا میشه من هم طلبه بشم؟ بعد از کلی صحبت که باهام کرد و از تصمیمم مطمئن شد، افتاد دنبال کارهام. حتی هزینه ی ثبت نام رو هم خودش داد و تا آخر کار کنارم بود…

  • پوریا نجفی

 


استاد پناهیان :


شرایط ما در این دوره از تاریخ مانند دور آخر "دو امدادی" است. همه ی مجاهدان و مظلومانی که قبل از ما بوده اند با زحمات فراوانی این دین را به دست ما رسانده اند و تا پیروزی راهی نداریم. منطقی نیست که در دور آخر مسابقه  سستی کنیم و کل زحمات را به هدر بدهیم . دونده بیشترین انرژی خود را برای لحظه ی آخر مسابقه می گذارد.

برگفته از yaali.blog.ir

 

  • پوریا نجفی

جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می‌شد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچه‌هایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم.

کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.

نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.

جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی."

گفت: "ندارم."

گفتم:"ندارید؟"

گفت:" نه ندارم."

گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!"

دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن:

جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"

گفت:"تو محوطه"

گفتم: "نمی شه"

گفت: "بهت میگم بروکنار."

گفتم:"نه آقا نمیشه."

گفت:"چی چی رو نمیشه، دیرم شد."

محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم:

"آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن."

دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟ رضایی بزنم یا می زنی؟"

وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: "حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!"

دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: "بفرمایید این هم کارت شناسایی!"

مشخصات کارت را با دقت خواندم:

نوشته بود:

  • پوریا نجفی

 

برای این که مدل رفتاری در جامعه ای پایدار و ماندنی شود باید در قالب و طرح یک مدل فرهنگی درآید به صورتی که تقریبا خود به خود توسط هر یک از اعضای آن اجتماع پذیرفته و اجرا شود. کورت لوین در این خصوص می نویسد: «مدل فرهنگی تعامل بین فرد، جامعه و فرهنگ است که شکل گیری اغلب مدل های رفتاری او را موجب می شود و حتی عمیق ترین و ژرف ترین پاسخ های عاطفی او را تعیین می کنند. »

 

یکی از مدیران ارشد مؤسسه ی بین المللی مطالعات استراتژیک لندن در مقاله ای که اخیرا در مجله آمریکایی نیوزویک منتشر شده است به صراحت عنوان نموده «برای این که جهان غرب دشمنانش را شبیه خود کند و آن ها را از پای درآورد باید با استراتژی دو گانه مهار و آلوده سازی فرهنگی وارد عمل شود. » در واقع از این حربه نرم به صورت غیر مستقیم و نامرئی به تغییر و استحاله ی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ملت ها می پردازند. ابزاری که به زعم پروفسور مولانا، زنجیره های بردگی فرهنگی بر پای ملت هاست.

اما تا به حال به این فکر کرده ایم که سیر تکامل زندگی کودک امروز تا دوران جوانی و حتی بعد از آن چگونه است؟ و انحرافات از مسیر اصلی (که در آینده ای نزدیک در مورد مسیر درست صحبت خواهیم کرد) و کج روی ها, تندروی ها, بد اخلاقی های اجتماعی و همه و همه از کجا شکل گرفته است؟

به یاری خدا در مطالب بعدی چگونگی شکل گیری این ناهنجاری ها را که همه به نحوی در دوران مختلف زندگی گرفتار آن هستیم  بررسی خواهیم کرد.

  • پوریا نجفی

متن زیر نامه شهید علی خلیلی می باشد که 15 روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته است.



 

سلام آقا جان!

امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد.اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛ 


دوستانم خیلی شلوغش میکنند.یعنی در برابر  جانبازی هایی که مدفعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و هنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند...هر چند که دکتر ها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند...


من نگران مسائل خطرناک تر هستم...من میترسم از ایمان چیزی نماند.آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند:اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود،خداوند دعاهارا نمی شنود و بلا نازل میکند.من خواستم جلوی بلا را بگیرم.

اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام.بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!


ولی آنشب اگر من جلو نمیرفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید...


یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بنندازی!


من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.


آقاجان!

بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند.مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟

مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟

یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟


رهبرم!

جان من و هزاران چون من فدای غربتت.بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.


آقا جان!

من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمیشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمیگذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.


بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت

سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی

  • پوریا نجفی