خاطراتی از اساتید و شاگردان شهید خلیلی
حجت الاسلام والمسلمین بهنام حشمدار/سخنران هیات و مربی مجاهد، شهید علی خلیلی
1- اولش فکر می کردم شاگردمه. همیشه برای کارهاش با من مشورت می کرد. ولی اون شب غیرتش فرصت مشورت نداد و رفت جلو. نمی تونست که نره…
بعدها که حالش کمی روبه راه تر شده بود بهش گفتم : داش علی! فکر نکردی شب نیمه شعبان که بعضی از این جوون ها تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟.. با اون صدای گرفته ی با نمکش در حالی که می خندید گفت: می دونستم دست به چاقو می برن، ولی نمیشد وایسم و نگاه کنم که یه زن رو دارن به زور سوار ماشین می کنن… من که از این همه شجاعت و مردونگیش شرمنده شده بودم، دیدم که شاگردم، معلمم شده و به من درس مردونگی میده. که اگه مرد باشی، لحظه ای بر تو می گذره که نمی تونی بمونی و نگاه کنی… شبیه مادرش بود. نتونست بمونه و جلو نره. هرچند که اون ور طناب چهل مرد جنگی باشن…
یکی از شاگردان شهید علی خلیلی:
2- مدتی از آشنایی من با علی آقا می گذشت. در طول این مدت همیشه توی کارهایم کمکم می کرد… طلبه ی نورانی و خاکی ای که مربی من شده بود، من رو به این فکر انداخته بود که طلبه بشم. بهش گفتم علی آقا میشه من هم طلبه بشم؟ بعد از کلی صحبت که باهام کرد و از تصمیمم مطمئن شد، افتاد دنبال کارهام. حتی هزینه ی ثبت نام رو هم خودش داد و تا آخر کار کنارم بود…
- ۱ نظر
- ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۲
- ۱۰۲۷ نمایش