حوالی عشق

به یاری خداوند منان و عنایات حضرت صاحب الزمان (عج) قصد داریم تا در عرصه فرهنگ و دغدغه های فرهنگی مد نظر مقام معظم رهبری فعالیت کنیم و به مدیریت جهادی اشاره شده از سوی ایشان نزدیک شویم.
انشاالله...

http://www.uplooder.net/
موضوعات در حوالی عشق
آخرین نظرات
نویسندگان

نکته بسیار قابل تامل از استاد صفایی

خودتان را دست کم نگیرید


  • پوریا نجفی

گوش و چاقو

۰۶
فروردين

محمد رضا خردمندان، فیلمساز جوان خوش آتیه، مستندی دارد به نام روایت نحل ، در باره چند طلبه جوان که برای تبلیغ به روستاهای محروم کرمان رفته اند. یکی از طلبه ها خاطره ای شنیدنی دارد:
همراه استادمان پشت یک وانت از کنار روستایی می گذشتیم. جوانی مادر پیرش را به باد کتک گرفته بود. استاد به راننده گفت: زود ماشین را نگه دار! باید جلوی این جوان را بگیرم.
به ایشان گفتیم جوان عصبانی است. جلو بروید، به شما حمله می کند. استاد گفت: بگذار حمله کند. این کتک حق من است؛ چرا که منِ مبلغ به این جوان یاد نداده ام با مادرش چگونه رفتار کند!”

ماجرای حمله به مربی مجاهد، شهید علی خلیلی ، برای من و مای مدیر و فعال فرهنگی این پیام را دارد که کارمان را درست انجام نداده ایم. اگر بحث حق و حق دار باشد، این تیغه چاقو که گوش و گردن علی را درید، حق کسانی دیگر بوده است. خون علی و امثال علی بر گردن من و ماست. خدا کمک کندگوش مان را باز کنیم.

 

  • پوریا نجفی

حجت الاسلام والمسلمین بهنام حشمدار/سخنران هیات و مربی مجاهد، شهید علی خلیلی

 

1-      اولش فکر می کردم شاگردمه. همیشه برای کارهاش با من مشورت می کرد. ولی اون شب غیرتش فرصت مشورت نداد و رفت جلو. نمی تونست که نره

 

بعدها که حالش کمی روبه راه تر شده بود بهش گفتم : داش علی! فکر نکردی شب نیمه شعبان که بعضی از این جوون ها تو حال خودشون نیستن، باید بیشتر احتیاط کنی؟.. با اون صدای گرفته ی با نمکش در حالی که می خندید گفت: می دونستم دست به چاقو می برن، ولی نمیشد وایسم و نگاه کنم که یه زن رو دارن به زور سوار ماشین می کنن… من که از این همه شجاعت و مردونگیش شرمنده شده بودم، دیدم که شاگردم، معلمم شده و به من درس مردونگی میده. که اگه مرد باشی، لحظه ای بر تو می گذره که نمی تونی بمونی و نگاه کنی… شبیه مادرش بود. نتونست بمونه و جلو نره. هرچند که اون ور طناب چهل مرد جنگی باشن

یکی از شاگردان شهید علی خلیلی:

2-      مدتی از آشنایی من با علی آقا می گذشت. در طول این مدت همیشه توی کارهایم کمکم می کرد… طلبه ی نورانی و خاکی ای که مربی من شده بود، من رو به این فکر انداخته بود که طلبه بشم. بهش گفتم علی آقا میشه من هم طلبه بشم؟ بعد از کلی صحبت که باهام کرد و از تصمیمم مطمئن شد، افتاد دنبال کارهام. حتی هزینه ی ثبت نام رو هم خودش داد و تا آخر کار کنارم بود…

  • پوریا نجفی

 


استاد پناهیان :


شرایط ما در این دوره از تاریخ مانند دور آخر "دو امدادی" است. همه ی مجاهدان و مظلومانی که قبل از ما بوده اند با زحمات فراوانی این دین را به دست ما رسانده اند و تا پیروزی راهی نداریم. منطقی نیست که در دور آخر مسابقه  سستی کنیم و کل زحمات را به هدر بدهیم . دونده بیشترین انرژی خود را برای لحظه ی آخر مسابقه می گذارد.

برگفته از yaali.blog.ir

 

  • پوریا نجفی

جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می‌شد؛ دستور رسید، هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود. من به اتفاق یکی از بچه‌هایی که بچه یزد بود نگهبانی دم در را به عهده گرفتیم.

کنترل کارت ها به عهده من بود. فرماندهان یکی یکی با نشان دادن کارت شناسایی وارد محوطه می شدند و از آنجا به محلی که جلسه برگزار می شد، می رفتند.

نگاهم به در بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. قصد ورود به محوطه را داشت.

جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی."

گفت: "ندارم."

گفتم:"ندارید؟"

گفت:" نه ندارم."

گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!"

دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن:

جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"

گفت:"تو محوطه"

گفتم: "نمی شه"

گفت: "بهت میگم بروکنار."

گفتم:"نه آقا نمیشه."

گفت:"چی چی رو نمیشه، دیرم شد."

محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم:

"آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن."

دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟ رضایی بزنم یا می زنی؟"

وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: "حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!"

دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: "بفرمایید این هم کارت شناسایی!"

مشخصات کارت را با دقت خواندم:

نوشته بود:

  • پوریا نجفی

 

برای این که مدل رفتاری در جامعه ای پایدار و ماندنی شود باید در قالب و طرح یک مدل فرهنگی درآید به صورتی که تقریبا خود به خود توسط هر یک از اعضای آن اجتماع پذیرفته و اجرا شود. کورت لوین در این خصوص می نویسد: «مدل فرهنگی تعامل بین فرد، جامعه و فرهنگ است که شکل گیری اغلب مدل های رفتاری او را موجب می شود و حتی عمیق ترین و ژرف ترین پاسخ های عاطفی او را تعیین می کنند. »

 

یکی از مدیران ارشد مؤسسه ی بین المللی مطالعات استراتژیک لندن در مقاله ای که اخیرا در مجله آمریکایی نیوزویک منتشر شده است به صراحت عنوان نموده «برای این که جهان غرب دشمنانش را شبیه خود کند و آن ها را از پای درآورد باید با استراتژی دو گانه مهار و آلوده سازی فرهنگی وارد عمل شود. » در واقع از این حربه نرم به صورت غیر مستقیم و نامرئی به تغییر و استحاله ی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ملت ها می پردازند. ابزاری که به زعم پروفسور مولانا، زنجیره های بردگی فرهنگی بر پای ملت هاست.

اما تا به حال به این فکر کرده ایم که سیر تکامل زندگی کودک امروز تا دوران جوانی و حتی بعد از آن چگونه است؟ و انحرافات از مسیر اصلی (که در آینده ای نزدیک در مورد مسیر درست صحبت خواهیم کرد) و کج روی ها, تندروی ها, بد اخلاقی های اجتماعی و همه و همه از کجا شکل گرفته است؟

به یاری خدا در مطالب بعدی چگونگی شکل گیری این ناهنجاری ها را که همه به نحوی در دوران مختلف زندگی گرفتار آن هستیم  بررسی خواهیم کرد.

  • پوریا نجفی

متن زیر نامه شهید علی خلیلی می باشد که 15 روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته است.



 

سلام آقا جان!

امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد.اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛ 


دوستانم خیلی شلوغش میکنند.یعنی در برابر  جانبازی هایی که مدفعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و هنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند...هر چند که دکتر ها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند...


من نگران مسائل خطرناک تر هستم...من میترسم از ایمان چیزی نماند.آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند:اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود،خداوند دعاهارا نمی شنود و بلا نازل میکند.من خواستم جلوی بلا را بگیرم.

اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام.بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!


ولی آنشب اگر من جلو نمیرفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید...


یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بنندازی!


من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.


آقاجان!

بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند.مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟

مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟

یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟


رهبرم!

جان من و هزاران چون من فدای غربتت.بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.


آقا جان!

من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمیشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمیگذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.


بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت

سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی

  • پوریا نجفی

در واکاوی مسائل سیاسی و اوضاع اقتصادی کشور در سالی که گذشت می توان به تحلیل فنی و همچنین هوشمندانه عمل کردن رهبر انقلاب دقت کرد که مرور اجمالی آن خالی از لطف نیست.

در سال 92 دو بینش در کشور وجود داشت یک بینش اینکه با "مذاکره" می‌توان مشکلات اقتصادی را رفع کرد و بینش دیگر "مقاومت" یعنی اینکه در برابر دشمن بایستیم و با اتکا به ظرفیت‌های داخل مشکلات را حل کنیم. رهنمودهای رهبری ‌توانست این دو بینش را تجمیع و تمام ملت را متحد  کند.


مقام معظم رهبری از یک سو مذاکره غرب را براساس نرمش قهرمانانه راهبرد دادند و از دیگر سو اقتصاد مقاومتی را برای ایستادگی در برابر دشمن و اتکای به داخل عنوان کردند.

در حقیقت آنهایی که می‌گفتند مقاومت و آنهایی که می‌گفتند مذاکره  با این راهبرد دو سویه رهبری توانستند هم مسئله ایران‌هراسی و تهمت دشمن را در برابر چشم جهانیان با مذاکرات حذف کنند و هم اینکه عزم محکمی برای مقابله ملت با دشمن داشته باشند.

محور تمام نعمت هایی که امروز باید شکرگزار آن باشیم نعمت والای ولایت و رهبری جامعه است، زیرا اگر  همت رهبری و مقام ولایت در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی نبود معلوم نبود چه بر سر ما می آمد.

پس در پدافند فرهنگی همه باید مطیع رهبری باشیم و در کنار این عزم ملی, مسئولان نیز باید مدیریت جهادی داشته باشند.

  • پوریا نجفی



روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.
آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!".
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد....
سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد.
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.
صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشر فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. 
پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگ ترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
نتیجه:
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.

  • پوریا نجفی

رسول الله فرمودند : شباهت بنی اسرائیل با شما (مسلمانان) همچون شباهت دو سر یک شانه  و  دو لنگ کفش است هر آنچه در میان آنها به وقوع پیوست در میان شما هم اتفاق خواهد افتاد.




بنی اسرائیل در اثر ستم فراوانی که پس از رحلت حضرت یوسف کشید بسیار مضطر شده بودند و چاره ای جز شکوائیه بردن به درگاه خدا نداشتند و عجیب اینکه خداوند متعال 170 سال از زمان غیبت منجی ایشان (حضرت موسی) را به خاطر اضطرار ایشان و اشک های دسته جمعی شان بخشید.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُون

ترجمه: یا آن کس که دعاى بیچاره مضطر را به اجابت مى‏رساند و رنج و غم آنان را بر طرف مى‏سازد و شما (مسلمین) را جانشینان اهل زمین قرار مى‏دهد؟ آیا با وجود خداى یکتا خدایى هست؟ اندکى متذکر هستند.

براستی آیا هنوز هم از نبود مولایمان مضطر نشده ایم؟ آیا نباید از این ماجرا درس بگیریم ؟

از خداوند متعال طلب استغفار کنیم از گناهانی که حقیقتا مانع ظهورند و الا دلیلی ندارد خداوند حجتش را در پرده غیبت قرار دهد.

مانع اصلی ظهور گناهان من و شماست.


  • پوریا نجفی